اثر تروما بر اعتماد بینفردی
دید ما به دنیا و آیندهی آن از طریق روابطمان تعیین میشود. این نگرشها مربوط به آنچه طرف مقابل میگوید نیست و بیشتر به شیوهی تعامل و الگوهای توجه متقابل بستگی دارد. البته که روایتهای افراد از خود و زندگی هم حتماً در این میان اثرگذار هستند. از این رو، از نظر لوگستراپ تمام روابط بینفردی مسؤولیتی اجتنابناپذیر برای افراد به همراه دارند.
ما در هر تعامل با دیگری، «دنیای» او را تحت تأثیر قرار میدهیم. به باور وی، ورود به یک رابطه شامل تلاش برای برقراری توازن میان اعتماد و آسیب پذیری است. رابطه با فرد به این معنا است که پتانسیل اثر دیگری بر دنیای فرد باز است؛ و بنابراین، امکان آسیب نیز فراهم است. اما فرد به دیگری اعتماد میکند که آسیب نمیزند و زندگی خویش را در دستان وی قرار میدهد. ما میتوانیم از طریق رابطه با دیگران دنیای خویش را فقیر و مرده یا، در مقابل، زنده و پر از امکان تجربه کنیم.
به همین جهت اعتماد/بیاعتمادی به دیگران عموماً به نسبت دیگر انواع اعتماد در جایگاه مهمتری قرار دارد. چون از طرفی، از دست رفتن آن منجر به از دست رفتن اعتماد به خویشتن و تواناییهای فرد و دنیای اطراف وی میشود و از طرف دیگر، وقتی اعتماد در حوزههای دیگر خدشهدار میشود، اعتماد بینفردی اغلب اوقات میتواند نقش مهمی در ترمیم و بازیابی آن ها ایفا کند.
به طور معمول، وقتی کسی آسیب میبیند، انتظار این است که دیگران از او مراقب خواهند کرد؛ اما بعضی از تروماها باعث میشوند این باور در فرد شکل گیرد که دیگران نهتنها کمک نمیکنند، بلکه خود جزو عوامل آسیبرسان هستند. تروماها در پیشبینی آینده و الگوی کلی توازن میان اعتماد و آسیبپذیری تغییرات جدی ایجاد میکنند. در این شرایط، پیشبینی و آمادگی دایم برای آسیب و خطر جای اعتماد را میگیرد. در چنین شرایطی محیط اطراف دائماً ناامن است. آنچه را قبلاً با اعتماد پیشبینی میکردیم، الآن با شک و وحشت مینگریم.
در واقع، قربانی تروما تصور میکند افرادْ آسیبپذیری او را میبینند و پاسخ آنها به آن مراقبت نیست، بلکه آسیب تعمدی است. به نظر میرسد عاملین شکنجه از این مهم باخبر بودند؛ به طوری که هدف بسیاری از شکنجه ها در طول تاریخ نیز خیلی اوقات تخریب کامل روانی فرد است:
«شکنجه گر تلاش میکند تا احساس امنیت فرد در خانواده یا جامعه به عنوان یک انسان با آرزوها، امیدها و دیگر انتظارات برای آینده را تخریب کند» و این «یورش شدید به شأن انسانی است».
قربانیان تروما معمولاً دچار یک بیاعتمادی کلی به دنیا میشوند. وقتی محیطی که پیشتر قابلاتکا بود، خطرناک و غیرقابل پیشبینی میشود، رویکرد عمومی ما، که اعتماد است، به رویکردی پر از اضطراب و شک تبدیل میشود. در این شرایط به توانایی خود نیز بیاعتماد میشوید؛ حتی دیگر به قضاوتها و فرایند فکری خویش اعتمادی ندارید.
مسأله اینجا است که وقتی اعتماد بینفردی نیز در اثر تروماهای شدید به شدت خدشهدار میشود، فرد نمیتواند از روابطاش به عنوان منبعی تغذیهکننده برای ظهور امکانات نو استفاده کند؛ و به همین خاطر، ترمیم و بازیابی اعتماد به شدت دچار مشکل میشود.
در این شرایط، فرد تصور میکند دنیا هیچ چیزی دیگری برای ارائه ندارد. خود این فکر باعث ایجاد احساس بیگانگی با دیگران میشود. چنین فردی در دنیایی زندگی میکند که یا آدمها به وی آسیب میزنند یا اصلاً کاری به درد و رنج وی ندارند؛ و در هر شرایطی در پی زندگی و خواستههای شخصی خود و ادامهی آنها هستند. در واقع به نظر میرسد افرادی که بیشترین نیاز را به کمک دارند اصلاً امکان درخواست و دریافت کمک را ندارند.
شهرزاد هاشمی
منبع:
Ratcliffe, M., Ruddell, M., & Smith, B. (2014). What is a “sense of foreshortened future?” A phenomenological study of trauma, trust, and time. Frontiers in Psychology, 5, 1-11